جدول جو
جدول جو

معنی بادیه نشین - جستجوی لغت در جدول جو

بادیه نشین
صحرانشین، مردم چادرنشین
تصویری از بادیه نشین
تصویر بادیه نشین
فرهنگ فارسی عمید
بادیه نشین
(سِزَ دَ / دِ)
مردم چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء). صحرانشین. بدوی. بادی. چادرنشین. وبری. اهل وبر. اعرابی. (ترجمان القرآن). مقابل تخته قاپو، حضری، مدری، قراری، شهرنشین
لغت نامه دهخدا
بادیه نشین
چادر نشین، صحرا نشین
تصویری از بادیه نشین
تصویر بادیه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
بادیه نشین
اسم بادیه گرد، بیابان نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین
متضاد: شهرنشین، آبادی نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
منزوی، گوشه گیر، آنکه از مردم دوری گزیند و در خانقاه به عبادت و ذکر مشغول شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه نشین
تصویر سایه نشین
کسی که در سایه بنشید، کنایه از شخص بی کاره و خوش گذران که به بی کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
کناره نشین، کسی که کنار مجلس می نشیند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار ندیده و نچشیده باشد. (برهان) (آنندراج) ، مستور. در پرده مانده. محجوب:
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بودآفتاب.
نظامی.
، نازپرورده. خسته. کسی که از خستگی و کوفتگی در سایه آرمیده باشد:
خورشید روم پرور ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ/ نِ)
چادرنشینی. صحرانشینی. تبدّی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
گوشه گیر. منزوی. زاویه گیر. رجوع به زاویه نشینی و زاویه گرفتن و انزوا و منزوی شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ وَ)
آنکه درحاشیۀ مجلس نشیند. حاضری در مجلس که بکاری نیست.
- امثال:
حاشیه نشین دلش فراخ است (یا گشاد است) ، یعنی چون سود و زیانی در امرندارد هرچه بیشتر و بهتر و پر خرج تر را رأی دهد، نظیر: از کیسه خلیفه می بخشد:
خرج که از کیسۀ مهمان بود
حاتم طائی شدن آسان بود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ یِ)
نامی از نامهای موسیقی. رجوع به آهنگ در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
کسی که در سایه نشیند، کسی که تعب و و رنج روزگار ندیده و نچشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
کناره نشین کسی که در کنار مجلس نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
گوشه نشین گوشه گیر منزوی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نشستنی چون پادشاه دارد آنکه مانند سلاطین جلوس کند، شهری که مقر پادشاه است پایتخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
((~. نِ))
آن که در فعالیت گروهی شرکت نمی کند، آن که در حاشیه شهر سکونت دارد، کسی که در کنار مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
((~. نِ))
گوشه گیر، منزوی
فرهنگ فارسی معین
کناره نشین
متضاد: صدرنشین، حومه نشین، مهاجرنشین، حلبی آبادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انزواطلب، خلوت گزین، خلوت نشین، خلوتی، رهبان، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد